جدول جو
جدول جو

معنی میسره دار - جستجوی لغت در جدول جو

میسره دار
(دَ پَ)
فرماندۀ چپ لشکر. میسره دارنده. دارندۀ میسرۀسپاه. فرماندۀ جناح چپ جیش. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میوه دار
تصویر میوه دار
ویژگی درختی که میوه بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیاره دار
تصویر خیاره دار
دندانه دار، آنچه دارای دندانه باشد مانند اره
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
مهره دارنده. صیقلی کرده و جلا داده. (ناظم الاطباء). رجوع به مهره در این معنی شود، که مهره داشته باشد. دارندۀ مهره:
بسته چو حقه دهن مهره دار
راهگذر مانده یکی مهره وار.
نظامی.
، جانور که ستون فقرات دارد:
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاقدار
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا.
خاقانی.
رجوع به مهره داران شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
میوه دارنده. باردار. (یادداشت مؤلف) : درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (ترجمه تاریخ قم ص 110).
- میوه دار شدن، میوه دادن. مثمر گشتن. بار آوردن:
بی بر و میوه دار هست درخت
خاص پربار و عامه بی بارند.
ناصرخسرو.
اگر میوه داری نشد هیچ بید
به دانش تو باری بشو میوه دار.
ناصرخسرو.
خدای خویش بخوان که این کرسی به اصل خویش درخت گردد و با شاخ و برگ و میوه دار شود. (قصص الانبیاء ص 190). چندین درخت میوه دار که خدای تعالی آفریده است همه میوه دار. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(می وَ / وِ)
میرزامحتشم قائنی، به گفتۀ نصرآبادی در تذکره فرزند میرزا هادی است و ایشان از اکابر قائن خراسانند. آباء ایشان همگی فاضل بوده اند چنانکه میرزا کافی عم مشارالیه در عهد خود در میان فضلا مثل جناب شیخ بهاءالدین محمد و سایر علما به فضیلت مشهور بوده است و با وجود فضایل مذکور به حیثیات مثل شعر و انشاء و معما آراسته بود سپس نصرآبادی می افزاید که مجموعۀ نظمی از مرحوم مذکور به نظر فقیر رسید که قصاید قدما در زمان حیات شیخ سعدی انتخاب شده و در حاشیۀ آن در حل اشعار مشکله تحقیق... که حد هیچ سخن فهمی نیست. فقیر به خدمت میرزا هادی رسیده با اینکه عادت به کوکنار داشت و افراطی هم در آن واقع میشد هنگام صحبت از علوم عقل و نقل و نثر و نظم کمال مهارت و آگاهی داشت. میرزا محتشم هم از علوم ظاهر بهره دارد خصوصاً علم هندسه و نجوم چنانچه احکام غریب از او ملاحظه میشد. شعرش این است:
خلوت ناز تو بر خیل ملک در بسته است
گردش چشم تو راه دور ساغر بسته است
خون ز پروازش چو مرغ نیم بسمل میچکد
نامۀ شوقی که بر بال کبوتر بسته است
من هلاک آن کمر، هر جا خیال نازکیست
مأخذش آن است اما یار بهتر بسته است
مبتلای رنج باریکیست از دوران چرخ
هرکه همچون رشته دل بر جمع گوهر بسته است.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 191)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ بُ سِ)
کیسه دارنده. آنکه دارای کیسه (پول و غیره) است. (فرهنگ فارسی معین) ، شخصی را گویند که چیزها را به هنگام ارزانی بخرد و نگاه دارد تا زمانی که آن جنس به غایت گرانی رسد، آنگاه بفروشد. (فرهنگ جهانگیری). شخصی را گویند که چیزها به وقت ارزانی بخرد و نگاه دارد و در ایام گرانی بفروشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که در ارزانی چیزها را به امید گرانی ذخیره کند. (آنندراج). محتکر. (فرهنگ فارسی معین). قسطار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کفر و دین را نیست در بازار عشق
کیسه داری چون خم گیسوی تو.
سنائی (از جهانگیری).
هم اکنون این بازرگان برسد و نرخ صندل من کساد پذیرد، بروم و به حیلت صندلها از وی جدا کنم، پس بر شکل بیاعان و هیأت کیسه داران بیرون آمد و قدری چوب صندل با خود آورد. (سندبادنامه ص 300).
از بس به زخمهای جگر کیسه کرده اند
دلشاد گشته ام که شدم مرد کیسه دار.
میر الهی همدانی (از آنندراج).
، بردارندۀ کیسه، قاصد و پیک. (ناظم الاطباء) ، جانوری از راستۀ کیسه داران. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کیسه داران شود
لغت نامه دهخدا
(دُزْ / زِ)
دارندۀ میمنه. محافظ و مراقب جناح راست لشکر. سردار میمنۀ لشکر و جناح راست سپاه. فرمانده جناح راست لشکر:
ورا میمنه دار گردوی بود
که گرد و دلیر و جهانجوی بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ)
دوات دار: و هیچ کاتب کلمه ای یا محبره داری از اینها نماند الا در بحر نعمت او غرق راحت بماند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 141)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ/ دِ شِ)
مجمردار: و بر دست راست و چپ او چندین مجمره دار می روند. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 68). و رجوع به مجمردار و مجمره گردان شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دی دَ / دِ)
چیزی که پهلوهای بسیار داشته باشد. (آنندراج). کنگره دار. دندانه دار. (یادداشت مؤلف) :
اگر بفکر کمندت فتد خیال چمن
خیاره دار بروید کدو بفصل بهار.
اشرف (از آنندراج).
خیاره دار نماید ز بس که موج شکست
فشرده همچو خیاری دلم ز هر سویش.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دارای رشته و نوار جمع ریسه داران. یا ریسه داران گیاهانی که اندام رویشی آنها از ریسه به وجود آمده است. گیاهانی که ساختمان سلول آنها از سلولهای ساده و یک نواختی بنام ریسه میباشد تالوفیتها
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای کیسه است، شخصی را گویند که چیزها بهنگام ارزانی بخرد و نگاه دارد و در ایام گرانی بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای مهره است ذی فقار. یا مهره داران. نام عام کلیه جانوران استخواندار جانورانی که دارای استخوان میباشد و بالمال صاحب تیره پشت (ستون فقرات) هستند استخوانداران ذی فقاران ذوفقاران
فرهنگ لغت هوشیار
درخت باردار مثمر: ... (و بر درختان میوه دار زحمت خار جگر خوار ظاهر گشت)
فرهنگ لغت هوشیار
بویا سوز آتشدار کسی که مجمره بر دست گیرد: و بر دست راست و چپ او چندین مجمره دار میروند
فرهنگ لغت هوشیار
باثمر، بارآور، بارور، مثمر
متضاد: بی ثمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد